رازهای زندگی کارل گوستاو یونگ
مقدمه
بدون شک ، کارل یونگ، یکی از برجستهترین روانشناسانی است که تاریخ علم به خود دیده است.
بطوریکه بسیاری از پیشرفتهای حوزه روانشناسی و ابداع مفاهیمی چون ناخودآگاه جمعی، سایهها، پرسونا، عقدهها، آنیما و آنیموس، درونگرایی و برونگرایی و سفر قهرمانی مرهون زحمات این دانشمند گرانقدر بوده است.
مفاهیمی مانند درونگرایی و برونگرایی، بعدها زمینهساز ابداع انواع تستهای شخصیتشناسی نظیر MBTI شدند.
این تستها، نقش بهسزایی در جنبههای گوناگون کسب و کار و بهخصوص مدیریت منابع انسانی، بر عهده دارند.
با توجه به خدمات فراوان یونگ به دنیای کسب و کار، در این نوشته سعی نمودیم تا با مراجعه به برخی منابع معتبر، از جمله کتاب خودآموز یونگ، نوشته روت اسنودن، جنبههای شخصیتی کارل یونگ را مورد شناسایی دقیق و موشکافانه قرار دهیم.
درونگرا یا برونگرا
مطابق با اطلاعات موجود، کارل یونگ در کودکی و نوجوانیَ، انسانی درونگرا بوده و چندان رغبتی به معاشرت با سایرین نداشته است.
علاوه بر این یونگ، بسیار به عالم درون خویش توجه داشته و ساعتها در تنهایی خود به تفکر میپرداخته است،
بطوریکه دوستانش( که تعداد آنها بسیار اندک بود) او را موجودی منزوی و ضداجتماعی مینامیدند. یونگ معمولا بازیهایی مثل الک دولک را بسیار دوست میداشت، چراکه به تنهایی میتوانست آنها را انجام دهد.
البته این روند در مقطع جوانی، اندکی متحول شد و یونگ ضمن گسترده نمودن دایره دوستان، به معاشرت و شرکت در مجالس و میهمانیها تمایل بیشتری نشان میداد.
اما تا پایان عمر، وجه درونگرایی و تمرکز یونگ بر وجه برونگرایی او غالب بود. همواره بر انجام مطالعات و مکاشفات در زمینه روانشناسی و سایر زمینههای نسبتا مرتبط مانند ادیان و مکاتب دینی، کیمیاگری و طالعبینی علاقه نشان میداد.
دارای قدرت خلاقیت و تخیل بالایی بوده و اوقات زیادی را صرف نوشتن، تفکر و کسب آرامش درونی میکرده است.
حسی یا شهودی
زمانی که یونگ دانشجو بود، نظریه غالب در امر روانشناسی، نظریه اثبات گرایی بود.
در این نظریه علم محدود به چیزهایی است که مستقیما قابل مشاهده بودند. این رویکرد در کنار شیوه مکانیکی معتقد است که همه چیز منحصرا با فرایندهای فیزیکی یا شیمیایی قابل تعریف میباشند. همه چیز بر اساس آنچه دیدنی یا تجربه کردنی است، قابل تعریف بوده و هیچ چیز دیگری علمی تلقی نمیشود.
یونگ حتی قبل از اینکه به روانشناسی روی بیاورد، شیوه تفکری متفاوت با نظریه اثبات گرایی داشت و همواره به محدودیتهای مادی گرایانه این نظریه حمله میکرد. از نظر یونگ روح و روان آدمی خارج از محدودههای فیزیکی و مادی قرار میگیرد.
او معتقد بود که شناخت روح و روان آدمی از طریق مطالعه واسطههای روحی
(مدیومها)، هیپنوتیزم و پدیدههای مانند خوابگردی میسر است و مباحث منطقی در این زمینه کارایی خاصی ندارند.
روزی در خانه پدری یونگ، میز ناهار خوری، بدون علت خاصی، از وسط ترک جانانهای برداشت. هفته بعد کارد آشپزخانه چند تکه شد. یونگ معتقد بود که این اتفاقات دلایل ماورایی دارند و برای کشف این دلایل تصمیم گرفت به جلسات احضار روح مراجعه نماید.
او با دیدن افراد و با تکیه بر شهود خود، آنها را قابل اعتماد و یا غیر قابل اعتماد تشخیص میداد.
همه این قراین دلالت بر این دارد که وجه شهودی یونگ بر وجه حسی او غلبه داشته است.
منطقی یا احساسی
به نظر میرسد که وجه عاطفی و احساسی یونگ بر وجه منطقی او غلبه داشته است.
او در کودکی بسیار به طبیعت و حیوانات عشق میورزید و سگ خود را همیشه به دنبال خود به گردش میبرد.
زمانی که یونگ سه ساله بود، مادر یونگ به دلیل افسردگی در بیمارستان روانی بستری شد که این امر موجب رنج و تالمات روحی یونگ گردید و حتی افکار او را دستخوش دگرگونی نمود.تا مدتها پس از این واقعه، کلماتی مانند زن و عشق، برای یونگ تداعی کننده “بیاعتمادی” بودند.
همچنین یونگ در سال 1911 نسبت به دستیار خود، احساسات عاشقانهای پیدا کرد که شعله این عشق، هرگز خاموش نشد و این رابطه گرم هرگز رو به سردی نگذاشت.
او از هر دو زن خود بیشتر عمر کرد، اما پس از مرگ انها دچار افسردگی شدید شد و از کلیه فعالیتهای اجتماعی کنارهگیری نمود.
قضاوتکننده یا ملاحظه کننده
با توجه به شرایط و فراین موجود، یونگ قضاوت کننده بوده تا ملاحظه کننده.
بطوریکه او انسانی رک و راست و صریحی بوده و همیشه احساساتش را در مورد دیگران به وضوح و بدون ملاحظه بیان میکرد.
در سال 1913، یونگ به دلیل تفکر مستقل خود و اختلاف نظر، بدون هیچگونه ملاحظهای از فروید جداشد.
با اینکه پیش از آن، یونگ رئیس انجمن روانکاوی فروید و سردبیر نشریه آن بود و با فروید رابطه بسیار نزدیک و در حد رابطه پدر و فرزندی داشت.
همچنین یونگ در سال 1911 با دستیار خود، آنتونیا ولف رابطه عاشقانه برقرار کرد و این موضوع را بدون ملاحظه با همسر خود در میان گذاشت و از آن پس رابطه میان آن سه نفر، تبدیل به مثلث عشقی پیچیدهای شد که قطعا برای هر
دو زن بسیار مشکل بوده است.
اما یونگ از این وضعیت راضی بود و بدون ملاحظه و پردهپوشی میگفت که هر مرد حداقل نیاز به دو زن دارد.
روان رنجوری
یونگ موجودی روان رنجور بود و البته، اصطلاح روان رنجوری یا روان نژندی اساسا ابداع خود یونگ محسوب میشود.
در مدرسه، از جبر تنفر داشت و فراگیری بسیاری دیگر از دروس را بیهوده میپنداشت و از اینکه مجبور است وقت گرانبهای خود را صرف آنها کند، بسیار خود را سرزنش مینمود.
در دوازده سالگی، یکی از همکلاسیهایش، او را به زمین پرت کرد که باعث شد به سرش ضربه وارد شود.
بعد از این حادثه تا مدت شش ماه، از رفتن به مدرسه امتناع میورزید، چراکه ندایی درونی همواره او را از ادامه مدرسه
منع مینمود.
بعد از بازگشت به مدرسه، از همکلاسیها و به خصوص افرادی که برخلاف یونگ از تمکن مالی برخوردار بودند، کینه عمیق و خشم فروخفتهای داشت که این موارد گاها منجر به درگیری فیزیکی مابین یونگ و سایرین میشد.
همین روان رنجوری در مقاطعی از زندگی، موجب افسردگی شدید یونگ شده و او را تا مرز جنون پیش برده است. اما یونگ توانسته تا با غلبه بر این موارد درونی، سلامتی خود را باز یابد.
وظیفه شناسی
بدون شک کارل یونگ، فردی با وجدانکاری بالا محسوب شده و تمام امور محوله را به نحو احسن به انجام رسانده است.
او همواره مجدانه در راه درمان بیماران خود تلاش میکرد.
تخیل فعالانه، تحلیل رویا از طریق بحث میان بیمار و درمانگر، تداعی معانی، تجسم خلاق، ایجاد تعادل در بین تضادها از جمله روشهای منحصر به فرد یونگ در درمان بیماران بوده است.
در عرصه تحصیل، یونگ بسیار کوشا و ساعی بود. او در سال 1900 با رتبه عالی در رشته پزشکی عمومی فارغ التحصیل شد و در رشته روانشناسی به ادامه تحصیل پرداخت و در نهایت در سال 1902، دکترای روانشناسی خود را از دانشگاه زوریخ دریافت نمود.
یونگ در خانه نیز پدری نمونه و با وجدان بود .او برای بچهها بسیار وقت میگذاشت.
با آنها بازیهای خلاق انجام میداد، برایشان قصه میگفت و آنها به پیک نیک میبرد.
گشودگی
لیکی از مهمترین دلایل موفقیت یونگ به عنوان روانشناس و رواندرمانگر، گوش دادن به صحبتهای مراجعین و داشتن گشودگی نسبتا بالا بوده است. او از بیماران درخواست میکرد تا قصه منحصر به فرد زندگی خود را بیان کنند تا جنبههای پنهان در ناخودآگاه افرد عیان شده و مسیری به سوی تفرد باز شود.
روش یونگ در فرآیند تحلیل این بود که همیشه با مردم حرف میزد و به حرفهایشان دقیقا گوش میداد. از نظر یونگ، این تنها راه شناخت بیماران بود و از این طریق میتوانست از مسائل منحصر به فرد بیمارانش آگاه شود.
شاید یونگ عادت گوش دادن فعال را از مادر خود به ارث برده باشد. زیرا مادر او زنی مهربان بود و همیشه برای شنیدن حرفهای یونگ، از خود اشتیاق نشان میداد.
البته گشودگی یونگ در مواجهه با بیماران، بی حد و اندازه نبود. یونگ از این که به دیگران کمک کند تا دنیای درون خود را کشف کنند لذت میبرد، اما هرگز علاقهای به شنیدن در و دلهای بیهوده افراد نداشت.
پاسخ دهید
میخواهید به بحث بپیوندید؟مشارکت رایگان.